از دوست داشتن
امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره می بارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا حذر کردن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب بجای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
این شعرو فکر کنم تو دیوان فروغ خوندم
رنگ وبلاگ هم پیشنهاد دوستان بود
به نظر خودم هم که صورتی یه آرامش خاصی به آدم میده
قربونت خانومی
خوشحالم که وبلاگت رو پیدا کردم. مطالب خوبی می نویسی مخصوصا اگر از جنس شعر باشه که یه چیز دیگه س.موفق باشی.