از زمین شاخه نئی در آمد تا کام مردمان را با شکر خویش شیرین کند

کاش نی قلم من نیز چنین شکرافشانی کند.

امید . . .

شب که جوی نقره مهتاب بیکران دشت را دریاچه می سازد

من شراع زورق اندیشه ام را می گشایم در مسیر باد

شب که آوایی نمی آید ؛ از درون خامش نیزارهای آبگیر ژرف

من امید روشنم را همچو تیغ آفتابی می سرایم شاد.

شب که می خواند کسی نومید ؛ من ز راه دور دارم چشم

با لب سوزان خورشیدی که بام خانه همسایه ام را گرم می بوسد
نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 10:41 ق.ظ http://www.mygoleyakh.persianblog.com

محمود چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 04:47 ب.ظ http://nooshdaroo.blogsky.com

سلام....... وبلاگ قشنگی دارید .......
مرسی که به من سر زدید ...
سبز ترین بهار ..
باه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد