دوباره از تو گفتن، نه، نباید!
بازم اسمت رو بردن، نه، نباید!
شب دلگیر از یاد بردن تو؛
بازم خوابت رو دیدن نه، نباید!
رها کن قلبمو ای رفته از یاد
بذار عادت کنم به رفتن تو
تو می شناسی منو، میدونی ای یار
چقدر سخته برام نخواستن تو!
شب دربه دری در کوچه ی عشق
به من چشمای تو عشق رو نشون داد
گله از رفتنت هرگز ندارم
ولی از موندن یاد تو فریاد!!
ندونستی که از یاد بردن تو
برای من مثل انکار ماه
از اون روزی که ماه من نتابید؛
پلنگ شعر من روزش سیاه
دوباره از تو گفتن! نه نباید!
بازم اسمت رو بردن . . .
این دستها همیشه منتظر توست...
این دستها به تو کمک می کنند که
بین چیزهایی که داشتیم و چیزهایی که می خواهیم
عبور کنی
این دستها
این دستها منتظر تو هستند
سلام من وبتونو دیدم وبرام جالب بود امیدوارم که موفق باشید.در ضمن خوشحال میشم که بهم سربزنید.
سلام وبلاگتون قشنگه اما یک کم نا امید و غمگین.
شاید باید بر روی اشک
به آسمان صاف و بدون ابر خندید
موفق باشید
ساز میزنی؟ حس می کنم شعرت گرچه وزن نداره اما موسیقی داره. موفق باشی
خودت این شعرها رو گفتی؟ قشنگن من که دوست دارم
موفق باشی
ممول
سلام کجا بودی اینهمه مدت؟ کلی اومدم نبودی :-*