برای من همین خوبه که با رویات می شینم
تو رو از دور می بوسم تو رو از دور می بینم
برای من همین خوبه بگیرم ردّ دنیاتو
ببینم هر کجا میرم از اونجا رد شدم با تو
همینکه حالِ من خوش نیست ، همینکه قلبم آشوبه
تو خوش باشی برایِ من همین بد بودنم خوبه
به اینکه بغضم از چی بود ، به اینکه تو دلم چی نیست
تمام عمر خندیدم ، تمامِ عمر شوخی نیست !!!
برای من همین خوبه بدونی بی تو نابودم
اگه جایی ازت گفتن بگم من عاشقش بودم
برای من همین خوبه که از هرکی تو رو دیده
شبی صد بار میپرسم ازم چیزی نپرسیده ؟!
همینکه حالِ من خوش نیست ، همینکه قلبم آشوبه
""تو خوش باشی برایِ من همین بد بودنم خوبه""
اینجا بین زمین و هوا معلقم..
بعد از یک عمر فهمیدم تو هستی. شک نداشتم که تو هم هر از گاهی به من فکر می کنی
اما این چه حکایتی شد؟
من باید چه کنم که ببخشی و درد را تمام کنی؟ درد هفت هشت ساله، درد یک عمر، درد دوری، گریه شبانه، صحبت های در تاریکی لب پنجره
من حتی جرات نداشتم در خواب تو را ببینم
پیدایم کن صدف؛ اسمم را صدا بزن
از این برهوت و برزخ بیرونم بکش
می خواهمت.. می خوانمت ، به اندازه همه این عمری که بی تو رفت و نمی دانی چه بر من گذشت...