شکوفه ای بر شراب
چو از بنفشه بوی صبح برخیزد
هزار وسوسه در جان من برانگیزد
کبوتر دلم از شوق میگشاید بال
که چون سپیده به آغوش صبح بگریزد
دلی که غنچه نشکفته ندامتهاست
بگو به دامن باد سحر نیاویزد
فدای دست نوازشگر نسیم شوم
که خوش به جام شرابم شکوفه میریزد
تو هم مرا به نگاهی شکوفه باران کن
در این چمن که گل از عاشقی نپرهیزد
لبی بزن به شراب من ای شکوفه بخت
که می خوش است که با بوی گل درآمیزد
در آغوش این دره ی دیر سال
بر این صخره ی خامش کور و کر
درخت تک افتاده ی کوهبید
برآورده مغرور بر اَبر٬ سر
فروبرده در سینه ی تنگ سنگ
پی جستن زندگی٬ ریشه ها
نه از تیشه ی تیز برقش هراس
نه از خشم طوفانش٬ اندیشه ها
در آنجا که ابری نباریده است
در آنجا که نگذشته یک رهگذار
درخت تک افتاده ی کوهبید
سرود حیات است٬ سبز و بلند
« شکفته چنین بر لب کوه سار »
شاهکاری از استاد محمد رضا شفیعی کدکنی(م.سرشک)
صیاد عشق
شاپرک وار و سبک جان می پریم
از سر هر لحظه ی بی بازگشت
پیش رومان بیشه های آرزو
پشت سر شیرین و تلخ سرگذشت
شرم در چشم و حیا بر گونه ها
هر دو پنهانی به هم دل می دهیم
پیش می رانیم در بحری غریب
موج غم ها را به ساحل می دهیم
از محبت ما به گرداگرد خویش
پیله زرینه تاری می تنیم
او نگاهم می کند صیاد عشق
من نگاهش می کنم آهوی رام
از سر هر لحظه ی بی بازگشت
شاپرک وار و سبک جان می پریم!