همراه تو پیش می نهم گام
در شادی تو شریک هستم
بر جام می تو می زنم جام
من با تو ام ای رفیق! با تو
دیری ست که با تو عهد بستم
همگام تو ام، بکش به راهم
همپای تو ام، بگیر دستم
پیوند گذشته های پر رنج
اینسان به توام نموده نزدیک
هم بند تو بوده ام زمانی
در یک قفس سیاه و تاریک
رنجی که تو برده ای ز غولان
بر چهر من است نقش بسته
زخمی که تو خورده ای ز دیوان
بنگر که به قلب من نشسته
تو یک نفری ... نه! بیشماری
هر سو که نظر کنم، تو هستی
یک جمع به هم گرفته پیوند
یک جبهه ی سخت بی شکستی
زردی؟ نه! سفید؟ نه! سیه ، نه
بالاتری از نژاد و از رنگ
تو هر کسی و ز هر کجایی
من با تو، تو با منی هماهنگ
در سوگ عزیزان پر کشیده در «بم» ...تسلای خاطر باز ماندگانشان
شب شیشه ای
ما به هم محتاجیم
مثل دیوونه به خواب
مثل گندم به زمین
مثل شوره زار به آب
ما به هم محتاجیم
مثل ما به آدما
مثل ماهیا به آب
مثل آدم به هوا
دستامون از هم اگه دور بمونه
شب شیشه ای دیگه نمی شکنه
از تو این شیشه ای همیشگی
خورشید مقوایی سر می زنه
به عزای دوری دستای ما
کوچه ها، ساکت و بی صدا می شن
بوی رخوت همه جا رو می گیره
همه ی درها، به غربت وا میشن
جاده هامون، که به خورشید می رسن
مثل تاریکی، بی انتها می شن
ما به هم محتاجیم ...