او نمی داند !
او نمی داند که قلبم مثل یک کودک نهیف و خالص است
او نمی داند که با یک جمله ی کمرنگ بی احساس،
یک نگاه سرد، یک لحظه سکوت و مکث،
آرزوهایم چگونه می رود بر باد!
گونه هایم می شود لبریز، چشم هایم می شود نمناک . . .
او نمی داند تمام هستی من را،
می شود در چشم های او تجلی داد
می شود با حرف های ساده ی یک عشق،
رنگ و رویی هم به این گلدان خالی داد!
او نمی داند، نمی داند، نمی داند
او نمی داند تمنا چیست!
او نمی داند که پشت این نقاب سرد بی احساس،
شعله های سرکش دیوانگی از کیست . . . !
مثل همیشه ... نفر اول شدم .من هم یه زمانی این جمله رو روزی ۱۰۰۰ بار تکرار می کردم تا هر گز از یادم نره !!! او نمی داند، نمی داند، نمی داند او نمی داند تمنا چیست!
سلام خوبی؟ :)