دوباره خوانی یک زندگی-قسمت سوم

شرمندتم! 

 

که ستاره داشتم و....دنبال اون می گشتم و..............شاکی از این بودم که من ستاره ای ندارم 

ستاره بود تو مشتم و .......تکیه می داد به پشتم و .........احساسشو می کشتم و  

 

احساستو می کشتم..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد