برای من همین خوبه که با رویات می شینم
تو رو از دور می بوسم تو رو از دور می بینم
برای من همین خوبه بگیرم ردّ دنیاتو
ببینم هر کجا میرم از اونجا رد شدم با تو
همینکه حالِ من خوش نیست ، همینکه قلبم آشوبه
تو خوش باشی برایِ من همین بد بودنم خوبه
به اینکه بغضم از چی بود ، به اینکه تو دلم چی نیست
تمام عمر خندیدم ، تمامِ عمر شوخی نیست !!!
برای من همین خوبه بدونی بی تو نابودم
اگه جایی ازت گفتن بگم من عاشقش بودم
برای من همین خوبه که از هرکی تو رو دیده
شبی صد بار میپرسم ازم چیزی نپرسیده ؟!
همینکه حالِ من خوش نیست ، همینکه قلبم آشوبه
""تو خوش باشی برایِ من همین بد بودنم خوبه""
همه فعل های شعر رو باید به گذشته تبدیل کنی
و آخرش ..
همین که حال من خوش نبود، همین که قلبم آشوب بود
من و تو بسمونه این ناخوشیا. تمومش می کنیم و به هم می رسیم