باغ باران خورده می نوشید نور
لرزشی در سبزه های تر دوید :
او به باغ آمد ، درونش تابناک ،
سایه اش در زیر و بم ها ناپدید
***
شاخه خم می شد به راهش مست بار
او فراتر از جهان برگ و بر
باغ ، سرشار از تراوش های سبز
او ، درونش سبزتر ، سرشارتر
***
در سر راهش درختی جان گرفت
میوه اش همزاد همرنگ هراس
پرتویی افتاد و در پنهان او :
دیده بود آن را به خوابی ناشناس
***
در جنون چیدن از خود دور شد
دست او لرزید ، ترسید از درخت
شور چیدن ترس را از ریشه کند :
دست آمد : میوه را چید از درخت .
وضوح و مِه | ||
در مرز ویرانی | ||
در جدالاند، |
مرا | |
پروایِ زمان نیست. |
خسته
با کولباری از یاد اما،
بیگوشهیِ بامی بر سر | |
دیگربار. |
به راهی که هر خروسِ بادنمات اشارتمیدهد | |
باورکن! |
کوچهیِ ما تنگ نیست
شادمانه باش!
و شاهراهِ ما | |
از منظرِ تمامی آزادیها میگذرد! |