به تو دستمیسایم و جهان را درمییابم،
به تو میاندیشم
و زمان را لمسمیکنم
معلق و بیانتها...
عریان.
میوزم، میبارم، میتابم
آسمانام
ستارگان و زمین،
و گندمِ عطرآگینی که دانهمیبندد | |
رقصان |
از تو عبورمیکنم
چنان که تُندری از شب.
میدرخشم
و فرومیریزم.
راز
آب از دیار دریا،
با مهر مادرانه،
آهنگ خاک می کرد !
برگرد خاک میگشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد،
از خاکیان، ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج ناز پرورد،
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد !