شادی
من که شب صدای بال ماهتاب را
بانگ پر گشودن شهاب را
من که شب صدای پای خواب را
روشن و روان
به گوش جان شنیده ام
روزها و روزها
با همه گرسنگی و تشنگی
نشنوم چرا
این همه شکایت این همه ملال
این همه فغان برای نان و اب را ؟
شادی تو
ای سرشت و سرنوشت
ای روان ره شناس
شادی تو
با سپاس