-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 آبانماه سال 1382 20:19
می شود ... می شود بهارشد، شکوفه شد، ترانه شد چون بنفشه ها همیشه جاودانه شد همردیف یاس ها ، اقاقیا و لاله ها سبز شد٬ شکوفه زد٬ چو خنده بی بهانه شد جار زد، میان برگهای پر نشاط باغ مهربان تر از کبوتر زمانه شد غصه را درون قصه ها قلم کشید طرح ساده ی سرود عاشقانه شد یک دریچه شد به سوی خنده های بی فریب دل فریب تر ز ساز های...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 آبانماه سال 1382 22:29
سرشک نیاز دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود هواگرفته ی عشق از پی هوس نرود چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم که یاد باغ بهشتش درین قفس نرود نثار آه سحر می کنم سرشک نیاز که دامن توام ای گل ز دسترس نرود دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود دلی که نغمه ی ناقوس معبد تو شنید چو کودکان ز پی بانگ هر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 آبانماه سال 1382 22:02
می نویسم از تو . . . می نویسم؛ می نویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت با تو از اوج غزل خواهم گفت می نویسم همه ی هق هق تنهایی را تا تو از هیچ؛ به آرامش دریا برسی تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی! به حریم خلوت عشق؛ تو تنها برسی می نویسم همه ی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 آبانماه سال 1382 20:32
چشمه در پناه بنه ای٬ روی کمرگاهی دور چشمه ای زمزمه می کرد مدام چشمه ای زنده سراینده دل شادی ها چشمه ای روشن و روشنگر تاریکی ها روی شیب تپه و دره دوید رخ آشفته علف ها را٬ شست شانه زد زلف گل وحشی را دل خاموش چمن را کاوید هیچ کس چشمه ی جوشنده به بازی نگرفت صورت هیچ کسی در دل او سایه نریخت راه ها رفت و کس آگاه نشد نغمه ها...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 آبانماه سال 1382 19:42
من و تو با هم . . . من و تو با هم با هم از وحشت کم می شویم با هم با هم مرهم می شویم با هم به ماه نو می رسیم از ما تا من؛ تا تو می رسیم با هم قصه ی باد و پیچک ای آخرین آغاز من باز این من باز این تو؛ رویای رنگین تو من و تو با هم از سرما سر می زنیم با هم پر می زنیم!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 آبانماه سال 1382 17:52
ای نزدیک... در نهفته ترین باغ ها دستم میوه چید و اینک شاخه نزدیک؛ از سر انگشتم پروا مکن بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست٬ عطش آشنایی است درخشش میوه درخشان تر وسوسه ی چیدن در فراموشی دستم پوسید دورترین آب ریزش خود را به راهم فشاند پنهان ترین سنگ سایه اش رابه پایم ریخت و من٬ شاخه نزدیک از آب گذشتم از سایه به در رفتم رفتم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 آبانماه سال 1382 19:41
نام تو ! نام تو نوشته بر پر پروانه هاست گلها همه به نام تو مشهورند آیینه ها از انعکاس نام تو می خندند در کوچه های خاطره باران وقتی که خوشه های اقاقی از نرده های حوصله ی دیوار سر ریز می کنند و در مشام باد عطر بنفش نام تو می پیچد نامت طلسم «بسم» اقاقیهاست نام تو نور سوگند شور لبخند لبخند در تلفظ نامت ضرورتی است! ! نامی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 آبانماه سال 1382 21:56
پیوند از قلب من که دشت بزرگیست دشتی برای زیستن باغ های مهر غم با تمام تیرگیش کوچ می کند در نور پاک صبح اندام من ز خواب گران می شود تهی در دستهای من گویی توان گمشده یی یافت می شود از قلب من که دشت بزرگیست دشتی برای زیستن باغهای مهر اینک گیاه دوستی جاودانه یی سر میکشد ز نور توانبخش آفتاب آوند این گیاه پر از خون آشتی است...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1382 21:56
عشق یعنی ؟ عشق یعنی تا ابد آبی شدن عشق یعنی لحظه ای بارانی و لحظه ای شفاف و مهتابی شدن عشق یعنی زنگ تکرار نگاه عشق یعنی لحظه ای زیبا شدن عشق یعنی قطره بودن؛ سوختن عشق یعنی راهی دریا شدن تو گل گلدان قلب من شدی عشق شد یک برگ از گلدان تو در بهار آرزوها می دهد میوه های عاطفه چشمان تو! چشمهایم باز بارانی شدند قلبم اما گشت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 مهرماه سال 1382 22:25
لبخند بر لب یار شوخ دلبندم خفته لبخند گرم زیبایی خنده نه ، بر کتاب عشق و امید هست دیباچه ی فریبایی خنده نه دعوتی ست ، عقل فریب بهر آغوش آرزومندی قصه ی محرمانه یی دارد ز خوشی های وصل و پیوندی چون شراب خنک به جام بلور هوس انگیز و تشنگی افزاست جام اول ز می نگشته تهی جام های دوباره باید خواست نقش یک خواهش است و می ریزد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مهرماه سال 1382 21:43
ما دو . . . ما دو ؛ دستادست همه جا خود را در خانه ی خویش می انگاریم زیر درخت مهربان؛ زیر آسمان سیاه زیر تمامی بام ها کنار آتش در کوچه ی تهی در زل آفتاب در چشمان مبهم جمعیت عشق را نکته ی پوشیده ای نیست «ما آشکاری مطلقیم» عاشقان؛ خود را در خانه ی ما می انگارند!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 مهرماه سال 1382 22:03
با تو همیشه با تو .... معنای زنده بودن من ، با تو بودن است. نزدیک، دور سیر، گرسنه رها، اسیر دلتنگ، شاد آن لحظه ای که بی تو سرآید مرا مباد! مفهوم مرگ من در راه سرفرازی تو، در کنار تو مفهوم زندگی است. معنای عشق نیز در سرنوشت من با تو، همیشه با تو، برای تو، زیستن.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1382 22:26
بخوان به نام گل سرخ بخوان به نام گل سرخ؛ در رواق سکوت که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد پیام روشن باران ز بام نیلی شب که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد. هزار آینه جاریست هزار آینه اینک؛ به همسرایی قلب تو می تپد با شوق. همین تویی تنها که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی بخوان به نام گل سرخ؛ و عاشقانه بخوان: حدیث عشق...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 مهرماه سال 1382 22:10
یگانگی بر قله ایستادم٬ آغوش باز کردم٬ تن را به باد صبح جان را به آفتاب سپردم روح یگانگی؛ در تار و پود من جریان یافت... موجی لطیف٬ بافته از باور عشق تا عمق هفت پرده ی تن را ز هم شکافت «من» را ز تن ربود « ما » ماند٬ راه یافته در جاودانگی. یگانگی با تو٬ همین!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مهرماه سال 1382 22:39
سقف . . . تو فکر یک سقفم یک سقف بی روزن یک سقف پا بر جا محکم تر از آهن سقفی که تن پوش هراس ما باشه تو سردی شبها لباس ما باشه سقفی اندازه ی قلب من و تو واسه لمس طپش دلواپسی برای شرم لطیف آینه ها واسه پیچیدن بوی اطلسی تو فکر یک سقفم یک سقف رویایی سقفی برای ما حتی مقوایی تو فکر یک سقفم یک سقف بی روزن سقفی برای عشق برای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 مهرماه سال 1382 21:09
دل افروزتر از صبح چه زیباست که چون صبح٬ پیام ظفر آریم گل سرخ٬ گل نور٬ ز باغ سحر آریم چه زیباست٬ چو خورشید٬ دُر افشان و درخشان ز آفاق پر از نور٬ جهان را خبر آریم همانگونه که خورشید٬ بر او رنگ زر آید؛ خرد را بستاییم و٬ بر او رنگ زر آریم چه زیباست٬ که با مهر٬ دل از کینه بشوییم چه نیکوست که با عشق ٬ گل از خار بر آریم گذر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1382 21:55
به من تکیه کن . . . به من تکیه کن؛ تکیه کن که خاصیت عشق را می شناسم به من تکیه کن مثل شبنم به برگ تو را بهتر از برگ ها می شناسم به من شک نکن؛ شک نکن که من صحت اعتماد توام که وقت سرودن به یاد توام تو با یک قبیله صدا آمدی تو از عطر نارنج زاران خورشید تو از قله ها آمدی تو را روی گلبرگ ها مینویسم در آغاز؛ در انتها مینویسم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 مهرماه سال 1382 22:19
از صدای سخن عشق ... زمان نمی گذرد٬ عمر ره نمی سپرد ! صدای ساعت شماطه٬ بانگ تکرار است نه شنبه هست و نه جمعه ! نه پار و پیرار است جوان و پیر کدام است ؟زود و دیر کدام ؟ اگر هنوز جوان مانده ای به آن معناست٬ که عشق را به زوایای جان صلا زده ای ملال پیری اگر می کشد تو را٬ پیداست؛ که زیر سیلی تکرار٬ دست و پا زده ای زمان نمی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مهرماه سال 1382 21:44
هنر گام زمان امروز نه آغاز و نه انجام جهان است ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن هنر گام زمان است! تو رهرو دیرینه ی سرمنزل عشقی بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است آبی که برآسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روان است! از روی تو دل کندنم آموخت زمانه این دیده...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 مهرماه سال 1382 21:59
یک شب ... یک شب٬ از دست تو من باده ای خواهم خورد که مرا با خود٬ تا آنسوی اسرار جهان خواهد برد من٬ امیدی را در خود بارور ساخته ام تار و پودش را٬ با عشق تو پرداخته ام مثل تابیدن مهری در دل مثل جوشیدن شعری از جان مثل بالیدن عطری در گل جریان خواهم یافت مست از شوق تو٬ از عمق فراموشی٬ راه خواهم افتاد باز از ریشه به برگ باز...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 مهرماه سال 1382 21:00
مهر ایران زمین اگر ایران به جز ویرانسرا نیست من این ویران سرا را دوست دارم اگر تاریخ ما افسانه رنگ است من این افسانه ها را دوست دارم نوای نای ما گر جانگداز است من این نای و نوا را دوست دارم اگر آب و هوایش دلنشین نیست من این آب و هوا را دوست دارم به شوق خار صحراهای خشکش من این فرسوده پا را دوست دارم من این دلکش زمین را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 مهرماه سال 1382 22:38
بازگشت . . . بی مرغ؛ آشیانه چه خالیست! خالی تر آشیانه مرغی کز جفت خود جداست! آه ؛ ای کبوتران سپید شکسته بال اینک به آشیانه دیرین خوش آمدید! اما دلم به غارت رفتست با آن کبوتران که پریدند؛ با آن کبوتران که دریغا هرگز به خانه بازنگشتند . . .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 مهرماه سال 1382 23:29
به کجا... به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید دل من گرفته زینجا هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟ همه آرزویم ، اما چه کنم که بسته پایم به کجا چنین شتابان؟ به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم سفرت به خیر! اما ، تو و دوستی ، خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها ، به باران برسان سلام ما را.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 مهرماه سال 1382 22:45
زبان نگاه ! نشود فاش کسی آن چه میان من و توست تا اشارت نظر؛ نامه رسان من و توست گوش کن؛ با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش؛ ارنه ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست این همه قصه ی فردوس و تمنای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مهرماه سال 1382 23:33
پیراستن غریو باد هیاهوگر به باغها پیچید و کوچه باغ پر از برگهای زرد سرگردان شد و خاک باغ در انبوه برگهای خزان دیده محو گشت پنهان شد و باد٬ برگ درختان باغ را پیر است درخت عریان شد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مهرماه سال 1382 00:00
به من بتاب... تو ای شکوهمند من شکوه دلپسند من تو آن ستاره بوده ای که مهر آسمان شدی ز مهر برتر آمدی فراز کهکشان شدی به دره ها نگاه کن به ژرف دره ها نگر به تکه سنگهای سرد به ذره ها نگاه کن به من بتاب که سنگ سرد دره ام که کوچکم که ذره ام به من بتاب مرا ز شرم مهر خویش آب کن مرا به خویش جذب کن مرا هم آفتاب کن .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 مهرماه سال 1382 23:42
با صدای پای پاییز... خواب خوب پس از توفان پس از تندر پس از باران سرشک سبز برگ از شاخه های جنگل خاموش می افتاد نه بید از باد نه برگ از برگ می جنبید شکاف ابرها راهی به نور ماه می دادند دوباره راه را بر ماه می بستند و من همچون نسیمی از فراز شاخه ها پرواز می کردم تو را می خواستم ای خوب، ای خوبی به دیدار تو من می آمدم با...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 مهرماه سال 1382 00:52
زان لحظه که دیده بر رخت وا کردم دل دادم و شعر عشق انشا کردم نی، نی، غلطم، کجا سرودم شعری؟ تو شعر سرودی و من امضا کردم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1382 22:23
فصل تقسیم بار الهی! دست کریم تو برای دل ما سر پناهی ست در این بی سر و سامانی ها وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی ای سر انگشت تو آغاز گل افشانیها فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید فصل تقسیم غزلها و غزل خوانیها سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس تا پناهم دهد از وحشت عریانیها چشم تو لایحه ی روشن آغاز بهار طرح لبخند تو پایان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 شهریورماه سال 1382 23:27
مصلوب کوهها صلابت خود را بزمین بخشیده اند و من نیایشگرانه در معبد زمان به نماز ایستاده ام گوئی لحظه ها افتراق جسم و جان را به ارمغان آورده اند هیچ دست را یارای محبت کردن بدیگر دست نیست و هیچ دیده را عمیقانه نگریستن ! زمان ، مصلوب ثانیه هاست و من اسیر در اختناق فضای سربی جو... اما می بینم فرا رویم را٬ سبز سبز٬ پر از...